وقتی رسیدم ، تو حیات نشسته بود بی توجه به اطرافش پوک محکمی به سیگارش زد و همونطور که صورت بچه گربه بیچاره رو گرفته بود بین دو دستش دود سیگارش رو زد تو صورتش ، گربه بیچاره در تلاش بود که از تو دستای سرد یخ زدش خودشو بیرون بکشه ، رو کرد به من و گفت ببین فرق تو با گربه اینه که این از دود بدش میاد ولی تو دوستش داری، خندم گرفته بود از مقایسش و گفتم فقط همین؟ چشاش برقی زد که انگار چیزی کشف کرده گفت نه این زیادی ساکت و تو زیادی حرف میزنی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر