بهار نارنج
شاید کمی خط خطی
نارنجستان
صفحه اصلی
۰۲ مهر، ۱۳۸۹
جای خالی
خسته و تنها جلو پنجره نشسته بود ، نمیدونم داشت به چی فکر میکرد که اینجوری بهمش ریخته بود ، اشکاشو رو گونه هاش میدیدم توان بر خواستن نداشت، با صدای زنگ در به خودش اومد و دستشو گرفت به زانوش و بلند شد و آهسته زیر لب گفت...این نیز بگذرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر