نارنجستان

۰۴ مهر، ۱۳۸۹

ستاره


نمیدونم چرا اینطوریه !! کارهاش ، حرف هاش ، همه چیزش با بقیه فرق می‌کنه مثلا همین دیشب داشت ستاره‌ها رو می‌‌شمرد
دلم نیومد چیزی بگم که تو چشمم مستقیم نگاه کرد و گفت: تو هم فکر میکنی‌ من دیونه شدم ؟!؟!؟
از پشت که نگاهش کردم دلم فرو ریخت دستی‌ به موهای درهمش کشیدم و گفتم : بذار موهاتو شونه کنم خیلی‌ بهم ریخته تازه کلی‌ هم بلند شده، بعد از مدتها لبخندی زد و گفت نه دیگه مهم نیست دیگه حتا بلند شدنش هم مهم نیست و با انگشتش یه ستاره تو آسمون نشونم داد و گفت ببین اون ستاره توه می‌‌بینی‌ چقدر قشنگه ؟!
مونده بودم چی‌ بگم سیگاری روشن کرد و ادامه داد به شمردن...

هیچ نظری موجود نیست: