کاش میفهمیدی که من هم همچون تو دردی دارم جان سوز ، آهی دارم سردکاش میفهمیدی که غربت هم آن چنان زیبا نیست،کاش میفهمیدم که دلت از سنگ استکاش میفهمیدی که غرورت بی جاستآه... راستی فراموشت نشود آن جا زیر قالی توی کرسی خانه کنار پنجرهٔ رو به حیاط نامهای هست از آن توکاش بخوانیش خط به خطآری آن تصویر گنگ در میان خطها من معصوم آزرده به غممنی با هویت دردممنم آن دخترک هم بازی با ماهی هامنم آن سنگ صبور کبوترای باغچهچه بگویم از اینجا ؟؟آسمانش همه بارانیستو زمینش همه گمراهی استدیروز مطربی را دیدم از دیار گل و بوسه آوازی میخواند گوش خراش...چه شبی بود یادت هست ؟؟همه ی ستارهها میرقصیدند و چه خوب ماه بانو بنده نوازی میکرد
چه شبی بود یادت هست ؟؟
که سهراب چه زیبا خواندی و من همه سر تا پا گوش به نوای دل سهراب...
ولی من هنوز میخوانم حوض نقاشی خالیست...!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر