نارنجستان

۰۲ اردیبهشت، ۱۳۸۹

پنطیکاست



این را تقدیم می‌کنم به تمام عزیزانی که به من در شناخت راه یاری کردند و تمامی‌ کمک‌هاشون تشکر می‌کنم






گوش کن آن دور دست
یه کسی هست که میبیند تو را
یه کسی هست که میشنود ناله شبهای تو را
حالا این بار تو بیا و بنشین پای دردو دلش
که چرا او نگران دل تنهایی من و توست
آری او پدری است که یگانه پسرش را داده
که گناهی از تو پاک کند
که دلی از تو شاد کند
در جفا میسوزی یا که در عالم خاکی سر صلح فرود آوردی در برابر ظلم و ستم شیادین
بیا و دست به دامنش گیر
بیا و به خانش پدر گرا چه نیست در این عالم از او نیکو تر
آن مسیحی که دیروز رفت بر صلیب،
تو دگر نزن بر دستش میخ... نه این نامردیست
گرا تو را بخشید با خون خود، و تو را بخشید از پارهٔ پیکر خود
گرا تو را داد ز محبت شرابی

پس تو نیز بخشا گرا از سر ظلم جفایی دیدی ، اگر از نامردان خشمی دیدی
گرا تورا خواند ز ازل ، تو بخوانش امروز پدر
شکرش کن در همه جا و همه حال

لبخند بزن تو دیگر تنها نیستی، عالم را دوست بدار که دگر در غم نیستی
سر بده آواز خوش زندگی را که تو اکنون پدری داری که عالمی را پادشاهی کند
بار مسکینان و ضعیفان و از پا افتادگان پادشاهی کند
*****
بکوب طبل و بزن ساز که اینک عیسی در روح اینجاست

۱۶ فروردین، ۱۳۸۹

خاطره

کاش می‌‌فهمیدی که من هم همچون تو دردی دارم جان سوز ، آهی دارم سرد
کاش میفهمیدی که غربت هم آن چنان زیبا نیست،
کاش می‌فهمیدم که دلت از سنگ است
کاش میفهمیدی که غرورت بی‌ جاست
آه... راستی‌ فراموشت نشود آن جا زیر قالی توی کرسی خانه کنار پنجرهٔ رو به حیاط نامه‌ای هست از آن تو
کاش بخوانیش خط به خط
آری آن تصویر گنگ در میان خطها من معصوم آزرده به غم
منی با هویت دردم
منم آن دخترک هم بازی با ماهی‌ ها
منم آن سنگ صبور کبوترای باغچه
چه بگویم از اینجا ؟؟
آسمانش همه بارانیست
و زمینش همه گمراهی است
دیروز مطربی را دیدم از دیار گل و بوسه آوازی میخواند گوش خراش...
چه شبی بود یادت هست ؟؟
همه ی ستاره‌ها می‌‌رقصیدند و چه خوب ماه بانو بنده نوازی میکرد
چه شبی بود یادت هست ؟؟ 
 که سهراب چه زیبا خواندی و من همه سر تا پا گوش به نوای دل سهراب...
ولی‌ من هنوز می‌خوانم حوض نقاشی خالیست...!!!